در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

 

یا که در بیشه دور، سیره‌یی پر می‌شوید.

 

یا در آبادی، کوزه‌یی پر می‌گردد.

 

آب را گل نکنیم:

 

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.

 

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

 

زن زیبایی آمد لب رود،

 

آب را گل نکنیم:

 

روی زیبا دو برابر شده است.

 

چه گوارا این آب!

 

چه زلال این رود!

 

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

 

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

 

من ندیدم دهشان،

 

بی‌گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

 

ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.

 

بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.

 

مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

 

بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.

 

غنچه‌یی می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

 

چه دهی باید باشد!

 

کوچه باغش پر موسیقی باد!

 

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

 

گل نکردندش، ما نیز

 

آب را گل نکنیم.

 

شعر, شعر سهراب سپهری, کفتر, اشعار سهراب سپهری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: بخوانیم و بنویسیم ، ،

برچسب‌ها:
[ جمعه 8 آبان 1394برچسب:, ] [ 14:44 ] [ احمد صباغی ]
[ ]